ولنتاین :
الناز - گلناز - آیناز- سارا- مهسا- پریسا- شبنم- گلبرگ - تگرگ - افسانه- جانانه - فرزانه- نازنین- آتشین - مینا- سیما- شیما- سوسن - سنبل - لاله- رز- بنفشه - شب بو- غنچه - شکوفه - بتول - بهاره - پاییزه و غیره ی عزیزم !
آنگاه که چشمم به چشمان شماها افتاد چمن ها حرکات موزون کردند و ستاره ها آنقدر خاموش و روشن شدند که سوختند و کلاغها عاشقانه شروع به قار قار کردند و خلاصه از این تشکیلات ... ای تک ستارگان آسمان بنده ولنتاین را بهتان تبریک می گویم و از عشقهای عزیزی که اسمشان از این لیست جا افتاد عاجزانه معذرت می خواهم .
شاهزاده اسب رویاهای شما
لحظات را طی کردیم تا به خوشبختی یرسیم
اما وقتی رسیدیم فهمیدیم
خوشبختی همان
لحظات
بود
تاریخچه والنتاین
هر سال در ماه فوریه و در سرتاسر اروپا و آمریکا، عشاق و دلدادگان به مناسبت روز خاصی موسوم به روز سنت والنتاین، شیرینی، گل و هدایای فراوانی نثار یکدیگر می کنند. آیا مـی دانید که این قدیس کیست و چرا مردم این روز را گرامی داشته و آن را جشن می گیرند.
والنتاین در لغت به معنای معشوق و محبوب است. این جشن به تازگی درمیان جوانان ایرانی هم رواج پیدا کرده است. حتی پدر و مادران هم در این روز بهانه ای یافته اند تا عشقشان را به یکدیگر ابراز کنند. 14 فوریه (25 بهمن ماه )روز خوبی است تا نگذاریم عشقمان کمرنگ شود و فرصتی است برای زنده کردن عشق های قدیمی که شاید گرد و غبار زمان آن را به فراموشی سپرده است. بیایید همگی در این روز زیبا با دادن هدیه به کسانی که واقعا دوستشان داریم زندگی مان را سراسر مهر و عشق سازیم.
تاریخچه روز والنتاین - و الهه قدیس این روز خاص - در پرده ای از ابهام فرو رفته است. تنها همین قدر می دانیم که ماه فوریه از گذشته های دور، ماه مهرورزی و تحقق عشق بوده است. همچنین می دانیم که روز سنت والنتاین بقایایی مشترک از آیین رایج در میان مسیحیان و رومیان باستان است.
به راستی سنت والنتاین چه کسی بود و چه اتفاقاتی برایش افتاده که روز خاصی را در تاریخ به خود اختصاص داده است؟ امروزه کلیسای کاتولیک از سه قدیس یاد می کند که همگی والنتاین نام دارند و هر سه نفر آنها شهید عشق و محبت هستند.
یکی از افسانه ها حاکی از آن است که... ادامه مطلب...
... عاشــــــقانه ...
دختری از پسری پرسید که آیا اونو قشنگ می دونه؟
پسر جواب داد : نه
دختر پرسید: آیا دلش می خواد تا آخر عمر باهاش بمونه؟
گفت: نه
سپس پرسید که اگرترکش کنه گریه می کنه؟
پسر دوباره تکرار کرد : نه
دختر خیلی ناراحت شد....وقتی خواست بره در حالی که اشک از چشمانش جاری می شد ...
پسر بازوهاشو گرفت و گفت:
تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی...
من نمی خوام که تا ابد با تو باشم بلکه من نیاز دارم که تا آخر عمرم با تو بمونم...
و اگر تو بری من گریه نمی کنم بلکه می میرم.
شاید تا به حال برای شما نیز پیش آمده باشد که در نرم افزارهای آفیس مثل MS Word و MS Powerpoint فایلی را ایجاد کرده اید و سپس با فونت های مختلف متن خود را تایپ نموده اید، اما وقتی آن را برای پرینت و یا نمایش، به کامپیوتر دیگری منتقل می کنید، خواهید دید که تمام فونت هایتان به هم ریخته است. حتمأ می دانید که این موضوع به خاطر آن است که شما بر روی کامپیوترتان از فونتی استفاده کرده اید که بر روی سیستم دوم وجود ندارد! اما راه حل های مختلفی برای این کار وجود دارد. یکی از آن ها این است که از فایل خود خروجی PDF بگیریم یا از صفحه متن عکس بگیریم. اما مشکل اینجاست که اگر بخواهیم بر روی کامپیوتر دوم این فایل را ویرایش کنیم چه؟ فونت ها را با خود حمل کنیم و روی کامپیوتر دوم نصب کنیم؟ راه حل درستی ست اما این کار کمی وقت گیر است! اما راه بهتری به وسیله Office 2007 امکان پذیر شده است! در این ترفند نحوه حفظ ثبات فونت ها بدون استفاده از راه های پیچیده را به شما معرفی خواهیم کرد ، البته به وسیله Microsoft Word 2007!
برای این کار : ادامه مطلب...
پیامی از زیر خاک
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده همسر :عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای که چه قدر اینجا گرمه !!!
گضنفر جان سلام!
ما اینجا حالمان خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد.
این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان. آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید گضنفر جان،آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه. ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.
راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده. همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.
راستی: گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم.
پسر و دختر جوانی سوار بر موتور د ر دل شب میراندند
آنها عاشقانه یکدیگر رادوست داشتند
دختر: یواش تر برو من میترسم
پسر: نه، اینجوری خیلی بهتره
دختر: خواهش میکنم، من خیلی میترسم
پسر: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت
تدبیر پیرمرد
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
پیر مرد و فرزندش
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد.
پسرک و بستنی
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر10 سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : 35 سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، 15سنت براى او انعام گذاشته بود !