غم آمده غم آمده انگشت بر در میزند هر ضربه انگشت او بر سینه خنجر میزند ای دل بکش یا کشته شو غم را در اینجا ره مده گر غم در اینجا پا نهد آتش به جان در میزند از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند
| نوشته شده توسط ٌص.ب در یکشنبه 88/4/14 و ساعت 9:20 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
ٌص.ب تو این وبلاگ از داستان و شعر، بگیر تا اطلاعات کامپیوتری و سخت افزاری پیدا میشه،نظر یادتون نره...